روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشت
روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گذشت! شاعر حسن هزاریان. سلامات رسیدی به محفل یار اشک شوق زمزمه شد لحظه ی دیدار آن شمعی که در فواده من بود خموش تابید و فرو ننشست و …
روزگاری اگر دیوانه ات بودم گذشت شمع بودی و من پروانه ات بودم گذشت رفتم که نگاه به رویت نکنم گر قبله شوی سجده به سویت نکنم گر گل شوی …
روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشت شمع من بودی و. … یکشنبه 17 آذر ، 08:26. روزگار بر شما دوستان گلم خوش باشه. ادامه. آخرین مطالب حسین میرزایی.
هر روزی خواندمت یار و تو بودی سهم من. اشنا بودی و یا بیگانه ات بودم گذشت. گفت……….. با دیگر با نگاری بی وفا. روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشت. + نوشته شده در …
روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم, گذشت.. … هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره. تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره … هر دفعه برای مهمونی رفتن حالا من چی بپوشم ! گپای 4 5 …
روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم …گذشت! … من و پسرم…یهوویی!!! + نوشته شده در شنبه بیستم تیر ۱۳۹۴ ساعت 12:44 PM توسط SIMSIM | نظر بدهيد …
روزگاری هم اگر؛ دیوانه ات بودم.. گذشت!! جسارت میخواهد نزدیك شدن به افكار دختری كه،روزها مردانه با مشكلات میجنگد و شب ھا بالشش از اشکھا و ھق ھق …
عکاسخونه آخرین خبر، جایی که شما کاربران تصاویر خود را برا ما ارسال میکنید تا با پروفایل خودتان منتشر شود.
عکس و تصویر روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گذشت. …. تو سهم چشم من باشد غم می تواند از وجودم دست بردارد یک شهر را دیوانه ی زیبایی ات کردی اینقدر …
عکس پروفایل عاشقانه روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشت | بزرگترین مرجع عکس پروفایل و عکس نوشته | عکس پروفایل اینستاگرام، پروفایل تلگرام، واتساپ و…
روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گذشت من خودم را هم گم کرده ام دنبال کسی باش که به دنبال تو باشد اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش تماممممم #رقیق …
روزگاری اگر دیوانه ات بودم دیگر گذشت. گذشتن ان روزهایی که فانوس به دست. تا مرز خواستنت می امدم. گذشتن تمام ان لحظه هایی. که برای داشتنت. ثانیه ها را خواب میکردم.
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی … روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم …. پاسخ: با تشکر از شما، در مورد اول «اگر اشعاری» با «اگرش عاری» جایگزین شد. …… به هر حال وحشی در یزد در گذشت و همانجا در کوی (سربرج) به خاک سپرده شد و گویا همان زمان یا …
سلامات رسیدی به محفل یار اشک شوق زمزمه شد لحظه ی دیدار آن شمعی که در فواده من بود خموش تابید و فرو ننشست و شد یکباره بیدار طراوت میگرفت از روی تو ای لیلی من …
روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشت شمع من بودی و من پروانه ات بودم …
از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت : …. مهمان آتش راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است در پيله ابريشمش پروانه مرده است … وقتي نسيم آه من از شيشهها گذشت … به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است به من! …. اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست